Ashleeپاییز۱۹۹۰ «نویدا فاروق»، یک کانادایی‌الاصل که در ژنو بزرگ شده بود با ماسک هم‌اتاقی شد. هردوی آن‌ها را به‌ قسمت  بین‌المللی خواب‌گاه که دانشجویان کانادایی با یک خارجی هم‌اتاق می‌شدند، فرستاده بودند. اما ماسک یک جورهایی این قانون را نقض کرده بود؛ او کانادایی به‌شمار می‌آمد؛ اما چیزی درباره‌ی‌ کشورش نمی‌دانست. ماسک گفت: “یک هم اتاقی هنگ‌کنگی داشتم که آدم خوبی بود. او با جدیت تمام سر تمام کلاس‌ها شرکت می‌کرد که این خیلی به دردم می‌خورد؛ چون من به ندرت سر کلاس حاضر می‌شدم.” ماسک برای درآمد بیش‌تر مدتی در خواب‌گاه کامپیوتر یا قطعات آن را می‌فروخت. او گفت:“می‌توانستم آن‌چه مورد نیازشان است را برای‌شان سر هم کنم؛ مثلا یک دستگاه مناسب بازی یا چیزی ساده‌تر که فقط بتواند کلمات را پردازش کند و قیمت‌اش از آن‌چه در فروشگاه‌ها هست ارزان‌تر باشد. یا حتی اگر کامپیوترشان درست بالا نمی‌آمد یا ویروسی می‌شد، من درست‌اش می‌کردم. تقریبا هر مشکل کامپیوتری را می‌توانستم حل کنم.”

فاروق و ماسک که هردو قبل از این در کشور دیگری زندگی می‌کردند و در بازی‌های استراتژیک هم استراتژی‌های شبیه به هم داشتند، کم کم صمیمی شدند. فاروق گفت: “بنظرم او به راحتی با دیگران دوست نمی‌شود، اما به آن‌ها که دوست‌اش هستند بسیار وفادار است.” وقتی بازی Civilizationn به  بازار آمد، این دو هم‌اتاقی با وجود ترس از نامزد فاروق که گاهی کاملا فراموش می‌شد، ساعت‌ها وقت‌شان را صرف ساختن قلمرو خود می‌کردند. فاروق گفت: “ایلان ساعت‌ها در این بازی غرق می‌شد تا تمام‌اش کند.” این دانش‌جوها از سبک زندگی انزواطلب‌شان لذت می‌بردند. فاروق ادامه داد: “ما جزو کسانی محسوب می‌شدیم که می‌توانستیم بدون خجالت در مهمانی‌ها شبیه خودمان باشیم. می‌توانستیم آن‌طور که دوست داریم باشیم بدون این‌که حس کنیم از نظر دیگران عجیب‌غریبیم.”

ماسک در دانشگاه جاه‌طلب‌تر از دوران دبیرستان بود. او تجارت می‌خواند، در رقابت‌های سخنرانی برای عموم شرکت می‌کرد، و علایمی از سرسختی و رقابت‌پذیری امروزش را نشان می‌داد. بعد از یکی از امتحانات درس اقتصاد، ماسک، فاروق و چند نفر از همکلاسی‌ها به خواب‌گاه برگشتند تا جواب‌ها را با جزوات‌شان مقایسه کنند و خیلی زود معلوم شد اوضاع ماسک بهتر از بقیه است. فاروق گفت: “این گروه جزو ممتازها به حساب می‌آمدند و ایلان با فاصله زیادی بهتر از همه بود.” پشتکار ماسک تبدیل به وفاداری و ثبات در دوستی‌اش با فاروق شد. “در مقایسه با دیگران، وقتی ایلان سراغ موضوعی می‌رود فقط نوع متفاوتی از علاقه را نسبت به آن مقوله نشان می‌دهد. همین ایلان را از بقیه متمایز می‌کند.

در ۱۹۹۲ و بعد از گذراندن دو سال در دانشگاه کویینز، ماسک بورس گرفت و به دانشگاه پنسیلوانیا انتقالی گرفت. ماسک متوجه شد گرفتن دو مدرک بطور همزمان با قوانین دانشگاه Ivy League مغایرتی ندارد؛ بنابراین دست به کار شد. او اولین مدرک را در زمینه‌ی اقتصاد و دومی را در زمینه‌ی فیزیک گرفت. جاستین در دانشگاه کویینز مانده بود و در تلاش بود تا به رویای نویسنده شدن جامه‌ی عمل بپوشاند و کماکان به رابطه‌اش با ماسک از راه دور ادامه می‌داد. گاهی به ایلان سر می‌زد و دوتایی برای تعطیلات آخر هفته به نیویورک می‌رفتند.

استعدادهای ماسک در دانشگاه پنسیلوانیا بیش‌تر شکفت و حسابی با دوست‌اش که دانشجوی فیزیک بود صمیمی شد. مِی گفت: “در پنسیلوانیا، او با کسانی آشنا شد که دوست‌اش داشتند. آن‌جا با چند نِرد آشنا شد که حسابی از وقت گذراندن با آن‌ها خوشحال بود. یادم هست که یک‌بار برای ناهار با هم رفتیم بیرون، و آن‌ها مدام درباره‌ی فیزیک حرف می‌زدند. مثلا می‌گفتند آ به‌علاوه ب می‌شود فلان متر مربع یا همچین چیزهایی و مدام بلند بلند می‌خندیدند. خوش‌حال دیدن او عالی بود.” این بار هم ماسک بین آن‌همه دانش‌جو دوست زیادی نداشت. پیدا کردن کسانی که او را بخاطر داشته باشند خیلی سخت بود. اما او یک دوست صمیمی به نام Adeo Ressii داشت که یکی از کارآفرین‌های دره‌ی سیلیکون‌ است و تا امروز رفاقت‌اش با ماسک پابرجاست.

رِسی لاغر و قد بلند است و ظاهر عجیبی دارد. در مقایسه با ایلانِ محتاط، او دانش‌جوی اهل هنر و سخت کوش و رنگارنگی بود. هردو مرد جوان دانش‌جوهای انتقالی بودند و هر دو را به خواب‌گاه سال اولی‌های بی‌قید و پرسر و صدا فرستاده بودند. این اجتماع بی‌روح و هیجان با انتظارات رسی جور نبود؛ برای همین با ماسک صحبت کرد تا بیرون از دانشگاه یک خانه اجاره کنند. آن‌ها یک خانه‌ی ده اتاق خوابه که قبلا یک خواب‌گاه خصوصی بود و مدت‌ها خالی مانده بود را با قیمت خیلی مناسب اجاره کردند. ماسک و رسی در طول هفته درس می‌خواندند اما وقتی آخر هفته می‌رسید، هردو بخصوص رسی، خانه را به یک کلوپ شبانه تبدیل می‌کرد. او پنجره‌ها را با کیسه‌زباله می‌پوشاند تا داخل خانه حسابی تاریک شود و بعد خانه و دیوارها را با نقاشی‌های رنگ روشن و هر چیزی که به دست‌اش می‌آمد تزیین می‌کرد. رسی گفت: “آن‌جا خیلی دنج بود و ما هر بار حدود پانصد نفر را راه می‌دادیم و نفری پنج دلار ورودی می‌گرفتیم. در عوض آن‌ها تقریبا هر خوراکی و نوشیدنی که دوست داشتند می‌توانستند بخورند.”

جمعه شب که می‌شد، زمین‌های اطراف خانه از شدت باس اسپیکرهای رسی می‌لرزیدند. یک‌بار که مِی به یکی از مهمانی‌ها رفته بود متوجه شد رِسی اشیای مختلفی را شب‌رنگ کرده و به دیوار زده. آخرسر او مسوول گرفتن کت مهمان‌ها و هم‌چنین مبلغ ورودی شد. یک قیچی هم برای احتیاط برای زمانی که پول‌ها در جعبه‌ی کفش گیر کردند، همراه‌اش بود.

دومین خانه‌ چهارده اتاق داشت. ماسک، رسی و یک نفر دیگر آن‌جا زندگی می‌کردند. آن‌ها با استفاده از چند لایه تخته و بشکه‌های قدیمی میز درست کردند و با ایده‌هایی مثل این تغییراتی در مبلمان ایجاد کردند. یک روز ماسک به خانه آمد و دید رسی میز تحریرش را شب‌رنگ کرده و به دیوار زده. ایلان هم آن را از دیوار کند و رنگش را مشکی کرد و نشست به درس خواندن. رسی برای این‌که شب‌های مهمانی‌ها را به ماسک یادآور شود گفته بود: “هی، اون تزیین مهمونی‌ها بود!” و ماسک هم جواب داده بود “این فقط میز تحریره!”

ماسک معمولا نوشابه‌ی رژیمی می‌خورد و خیلی اهل خوردن و نوشیدن و هیجان نبود. او گفت: “یک نفر باید مهمانی را جمع و جور می‌کرد. من هزینه‌های دانشگاه را خودم پرداخت می‌کردم و می‌توانستم کرایه‌ی یک ماه را یک شبه به جیب بزنم. Adeo مسوول تغییرات خانه بود و من هم مهمانی‌ها را اداره می‌کردم.” آن‌طور که رسی تعریف کرد: “او بچه مثبت‌ترین و محتاط‌ ترین کسی‌ست که در زندگی می‌توانستید ببینید. در مهمانی‌ها کار خاصی نمی‌کرد. هیچ وقت کار خاصی نمی‌کرد. هیچی. واقعا هیچی. تنها جایی که رسی می‌توانست رفتار ماسک را هیجان‌زده توصیف کند در رابطه با ویدیو گیم‌ها بود که حتی می‌توانست تا چند روز هیجان‌زده باشد.”

علاقه‌ی همیشگی ماسک به انرژی خورشیدی و پیدا کردن راه‌های جدید برای تولید انرژی در دانشگاه پنسیلوانیا گسترده‌تر شد. در دسامبر ۱۹۹۴، او باید برای یکی از درس‌های‌اش یک بیزنس‌پلن می‌نوشت و در نهایت مقاله‌ای با عنوان «اهمیت خورشیدی بودن» نوشت. مقاله با لحن طنزآمیزی به سبک ایلان شروع می‌شود، در بالای صفحه اول او نوشته بود: “خورشید فردا طلوع خواهد کرد…” – Little Orphan Annie ، کمیک استریپ آمریکایی، درباره‌ی انرژی تجدیدپذیر.

مقاله در ادامه بر اساس بهتر شدن کیفیت مواد و ساختار دستگاه‌های بزرگ انرژی خورشیدی به پیش‌بینی تحولی در تکنولوژی انرژی خورشیدی در آینده پرداخت. او نحوه‌ی کار صفحات خورشیدی را با جزییات کامل شرح داد و مواد مختلفی که می‌توانند بازدهی آن‌ها را بالاتر ببرند را معرفی کرد. او مقاله‌اش را با کشیدن  یک «ایستگاه شارژ در آینده» تمام کرده بوده. در آن دو ردیف صفحه‌ی خورشیدی در فضا بود (هرکدام به پهنای چهار کیلومتر) که انرژی دریافتی‌شان را توسط ریز موج‌های مغناطیسی به آنتن گیرنده‌ای به قطر هفت کیلومتر می‌فرستادند. نمره‌ی ماسک برای آن‌چه استادش «مقاله‌ای بسیار جالب و استخوان‌دار» توصیف کرد، ۹۸ بود.

دومین مقاله درباره‌ی پروژه‌ای بود که در آن کتاب‌ها و مقالات علمی را اسکن و سیستم تشخیص نوری حروف برای‌شان تعریف و تمام اطلاعات‌شان را در یک دیتابیس ذخیره کنند (چیزی مثل ترکیب Google Books و Google Scholar امروز.) سومین مقاله هم درباره‌ی یکی دیگر از موضوعات مورد علاقه‌ی ماسک بود: «فراخازن‌ها». در یک مقاله چهل و چهار صفحه‌ای ماسک به سادگی و با هیجان درباره‌ی ایده‌ی یک فرم جدید از ذخیره‌ی انرژی که دقیقا مناسب با تجارت آتی او با ماشین‌ها، هواپیما‌ها و موشک‌ها بود. او با اشاره به آخرین دستاوردی که از آزمایشگاهی در دره‌ی سیلکیون بیرون آمده بود نوشت: “نتیجه‌ی نهایی، اولین روش ذخیره‌ی مقدار قابل توجهی انرژی از زمان تولید باطری است. علاوه بر این از آن‌جایی که یک فراخازن ویژگی‌های ابتدایی یک خازن را دارد، می‌تواند انرژی را صدها برابر سریع‌تر از یک باطری هم‌وزن منتقل کند و به همان سرعت دوباره شارژ شود.”  ماسک بخاطر «تحلیل بسیار خوب‌اش» نمره‌ی ۹۷ و جایزه‌ی مالی خوبی نصیب‌اش شد.

گفته‌های استادش کاملا درست بود. نوشته‌ی صریح و موجز ماسک حاصل ذهن منطقی او و حرکت درست و بجا از یک نکته به نکته بعدی است. با این حال، آن‌چه واقعا درخشان بود، توانایی و تسلط ماسک در مطرح کردن مباحث سخت فیزیک در میانه‌ی یک بیزنس‌پلن است. بعلاوه، او نشان داد راه درآمدزایی از یک مساله‌ی کاملا علمی را خیلی خوب بلد است.

هرچه زندگی بعد از کالج برای ماسک جدی‌تر می‌شد، او کم‌تر به کسب و کار در زمینه‌ی ویدیوگیم فکر می‌کرد. ایلان از بچگی عاشق این بازی‌ها بود و حسابی بازیکن ماهری شده بود. اما آن‌ها را به اندازه‌ای بزرگ نمی‌دانست که بخواهد پیگیرشان باشد. او گفت: “من واقعا بازی‌های کامپیوتری را دوست دارم اما، حتی اگر بازی‌های بی‌نظیری هم بسازم، مگر چقدر می‌تواند روی دنیا تاثیرگذار باشد؟ نه زیاد. حتی با وجود علاقه‌ی زیادم به این بازی‌ها، نمی‌توانستم آن‌ها را به دید شغل ببینم.”

ماسک در مصاحبه‌ها گاهی اصرار داشت که مردم بدانند در آن دوران او ایده‌های بسیار بزرگی در سرش داشته. طبق گفته‌های‌اش او در دانشگاه کویینز و پنسیلوانیا رویایی داشت که به نتیجه رسید: از نظر او اینترنت، انرژی قابل تجدید و فضا سه موضوعی بودند که باعث تغییرات چشم‌گیری در آینده می‌شدند و همچنین بازارهایی بودند که او می‌توانست تاثیر زیادی در آن‌ها داشته باشد. او قسم خورده بود که در هر سه زمینه کار کند. ایلان گفت: “به همسر سابق‌ام درباره‌ی این ایده‌ها گفته بودم و حتما آن‌موقع این حرف‌ها بنظرش بی‌معنی بودند.”

 برای ماسک فرقِ بینِ اتفاقی وارد ماجرایی شدن یا از پیش قصدش را داشتن مهم است. ایلان بسیار مایل بود که همه بدانند او با کارآفرین‌های معمولی دره‌ی سیلیکون‌ فرق دارد. او هیچ‌وقت از ترندها تقلید نکرد و فکر پول‌دار شدن در سرش نبود و فقط به دنبال عملی کردن رویاها و طرح‌هایش بود. او گفت: “من واقعا در دوران دانشگاه به تمام این موضوعات فکر می‌کردم. این‌ها داستان‌های ساختگیِ بعد از به وقوع پیوستن ماجرا نیست. نمی‌خواهم شبیه کسی بنظر بیایم که از قافله عقب بوده یا از مد پیروی کرده یا فقط خوش‌شانس بوده. من یک سرمایه گذار نیستم. بلکه دوست دارم تکنولوژی‌هایی را که فکر می‌کنم برای آینده مهم و کاربردی هستند به واقعیت تبدیل کنم.”